حارث بن کلده
حارِثِ بْنِ کَلْده، حارث بن کلدة بن عمرو بن علاج ثقفی، پزشک معاصر پیامبر (ص) و از بزرگان قبیلۀ ثقیف. کهنترین منابع ما دربارۀ حارث کتب سیر و مغازی است که در آن به طبابت و اندرزهای پزشکی او اشاره، و گاه با عنوان «طبیب العرب» از وی یاد شده است؛ اما نام او نخست در ماجرای غزوۀ طائف و پیامدهای آن آمده است. به رغم شهرت حارث در طب، پیدا ست که منابع کهن تاریخ طب، مانند طبقات الاطباء ابنجلجل که در آن به حارث بهعنوان طبیب توجه بیشتر شده است، از حیث قدمت متأخرتر از منابع مربوط به انساب و تاریخ و سیر است. در مجموع آگاهی ما دربارۀ زندگی و بهویژه چگونگی آموزش و شیوههای درمانی حارث بسیار اندک، و آن اندک نیز برگرفته از داستانهایی است که بیگمان قرنها پس از روزگار وی تنظیم شدهاند و بسیاری از اجزاء آن روایتها برساخته مینمایند.
حارث چنان که از نسبتش پیدا ست از قبیلۀ ثقیف و از مردم طائف بود (ابنحزم، 268). نویسندگان کهن تاریخ طب در این سخن همداستاناند که حارث در ایران و یمن، پزشکی، داروشناسی و عودنوازی آموخت و همانجا چندی بهکار مشغول شد و چنان پرآوازه شد که حتى نزد خسرو انوشیروان، پادشاه ایران بار یافت و در این ملاقات به تفصیل دربارۀ دیدگاههای خود در پزشکی و بهداشت سخن گفت. چندی بعد با ثروتی که اندوخته بود، به زادگاه خود بازگشت و نه تنها محضر پیامبر(ص)، که حتى روزگار خلافت ابوبکر، عمر، علی(ع)، و سرانجام معاویه را نیز درک کرد (ابنجلجل، 54؛ ابن ابی اصیبعه، 1 / 109-110؛ صاعد، 212؛ نیز قفطی، 161؛ ابنعبری، 156).
این سخن ابن فضلالله عمری (9 / 160-161) دربارۀ حارث را که « ... حکمت یونانی را بر زبانآوری عربی افزود و بدین وسیله عباراتی را که دریافتنی نبود، قابل فهم کرد ... »، باید ستایشی اغراقآمیز و آمیخته با ظرایف ادبی بهشمار آورد.
اگر آنچه دربارۀ ملاقات حارث با خسرو انوشیروان و زندگیاش تا روزگار خلافت معاویه (حک 40-60ق) گفتهاند، درست باشد، باید دستکم 120 سال زیسته باشد؛ اما روایات و قراین خلاف این گزارش را اثبات میکند. در منابع ما اشارهای به چند و چون دانشآموزی وی نشده است، اما گفتهاند که به پاداش درمان یکی از ملوک کنده در یمن، به وی جاریهای عطا شد که اصلاً ایرانی و از مردم زندرود در نزدیکی کسکر، و به قولی تحفۀ شاهنشاه ایران به این پادشاه بود. حارث او را سمیه نامید که بعدها شهرتی تمام یافت. سمیه در خانۀ حارث دو فرزند آورد: نخست نافع و سپس نفیع. اما حارث چون دید که نفیع سیاهپوست است، گفت که در میان پدران و نیاکان من هیچکس سیاهپوست نبوده است. سپس نه تنها نفیع را به یکی از بندگان حبشی خود بهنام مسروح نسبت داد، که از پذیرش نافع بهعنوان پسر خود نیز امتناع کرد. به همین مناسبت در منابع، نفیع را که بیشتر به ابوبکره مشهور است، گاه ابنمسروح وگاه ابنحارث نامیدهاند. نفیع در ماجرای محاصرۀ طائف توسط مسلمانان، از شهر بیرون آمد و تسلیم شد و مسلمان گشت؛ اما چون نافع نیز خواست از برادرش پیروی کند، حارث به او گفت «تو فرزند من و شبیه منی و همچون این بندۀ خبیث (یعنی نفیع) عمل نکن» و از این پس نسب نافع به حارث به صحت پیوست. مسلمانان در آن سال محاصرۀ طائف را رها کردند، اما سال بعد مردم طائف گروهی از بزرگان خود را برای مذاکره و اسلام آوردن به نزد پیامبر(ص) فرستادند و سخنگوی این جمع حارث بن کلده بود که در پیشگاه رسول اکرم(ص) اسلام آورد (واقدی، 3 / 931-932؛ ابنهشام، 2 / 485؛ ابنحبیب، المنمق، 258؛ بلاذری، انساب ... ، 1 / 157- 158، 489؛ ابندرید، 305-306؛ ابنقتیبه، المعارف، 288؛ ابن حبان، 38؛ ابن عبدربه، 5 / 4).
دربارۀ نسب ابوبکره از خود وی نقل کردهاند که گفت: من نفیع مولای رسولالله(ص) هستم و اگر ابا دارند از آنکه مرا جز با نسب بخوانند، من نفیع بن مسروح هستم (ابن عبدالبر، 4 / 1614-1615). نیز گفتهاند که نفیع پس از مرگ حارث بن کلده، حاضر نشد از ماترک او سهمی به ارث برد و به دختر خود نیز وصیت کرد که در عزای او به نام ابنمسروح حبشی ندبه کند (ابنسعد، 7 / 16؛ ابنقتیبه، همانجا). بعدها که فرزندان ابوبکره به یاری عموی ناتنی خود زیاد بن سمیه، کارگزار مشهور امویان، در دستگاه خلافت اموی به مقاماتی رسیدند، معاویه نسب این خاندان را دیگربار به حارث بن کلده بازگرداند؛ اما مهدی، خلیفۀ عباسی بار دیگر خاندان ابوبکره را در زمرۀ موالی پیامبر (ص) درآورد (مقدسی، 5 / 21؛ ابناثیر، 6 / 47).
به هر حال پس از تولد نفیع، حارث بن کلده سمیه را به همسری بندۀ خود عبید درآورد. بهگفتۀ مسعودی حارث از جملۀ کسانی بود که کنیزان خود و از جمله سمیه را به روسپیگری ــ یا به تعبیر رایج آن روزگار «بغا» ــ وا میداشت و از درآمد آن نیز بهرهمند میگشت. براساس روایتی بسیار مشهور، سمیه سومین فرزند خود زیاد را در روزگاری که همسر عبید بود، از همین طریق (بغا) از ابوسفیان باردار شد و به همین واسطه زیاد خود را برادر معاویه میدانست (مسعودی، 3 / 192؛ ابن عبدربه، 5 / 4-5؛ نیز بلاذری، همان، 1 / 489؛ برای توضیح بیشتر، نک : ه د، زیاد).
دختری به نام ازده را نیز به حارث و سمیه نسبت دادهاند که همسر سردار مسلمان، عتبة بن غزوان بود. به همین سبب عتبه، زیاد برادر ناتنی همسر خود را در دیوان بصره شغلی داد (بلاذری، فتوح ... ، 343؛ ابندرید، 305). عجیب است ابنقتیبه که انتساب ازده به حارث را برخلاف نسب دو فرزند دیگر میپذیرد، بـه صراحت از عقیمبودن حارث سخن رانده است (نک : المعارف، همانجا؛ قس: پلا، 355). ابنحبیب نیز در المحبر (ص 460) از قلابه بهعنوان دیگر دختر حارث یاد میکند، که معلوم نیست از کدام یک از همسران وی بوده است. همسر دیگر حارث، فارعه دختر همام بن عروة بن مسعود ثقفی بود که حارث ابن کلده او را طلاق گفت و این زن بعدها با یوسف ثقفی ازدواج کرد که حاصل آن حجاج بن یوسف، حاکم خونریز عراق بود (مسعودی، 3 / 329؛ ابنخلکان، 2 / 29-30).
ابن ابی اصیبعه (1 / 113) نضر بن حارث بن کلدة بن علقمة بن عبد مناف (قس: ابن هشام، 1 / 299: نضر بن حارث بن علقمة بن کلدة بن عبد مناف؛ نیز ابنحبیب، المنمق، 180)، پسرخالۀ پیامبر اکرم (ص) را که از دشمنان سرسخت او بود و در جنگ بدر به دستور پیامبر (ص) و به شمشیر علی(ع) سر از بدنش جدا شد (ابناسحاق، 200؛ واقدی، 1 / 37، 149؛ ابنهشام، 1 / 710؛ ابنحبیب، المحبر، 161، المنمق، 389)، به اشتباه فرزند حارث بن کلدۀ ثقفی دانسته و بر آن است که نزد وی پزشکی نیز آموخته است.
گفتهاند که وقتی پیامبر(ص) برای مردم مکه قرآن میخواند، نضر میکوشید با روایت داستانهایی از رزم رستم و اسفندیار و حکایاتی از پادشاهان ایران، مردم را از توجه به پیامبر(ص) باز دارد (ابنهشام، 1 / 358؛ سهیلی، 3 / 127؛ نیز نک : قاضی عبدالجبار، 1 / 43، 53، 2 / 363). شاید همین آشنایی نضر بن حارث با فرهنگ ایرانی و نیز اشارۀ برخی منابع به اینکه نضر نیز همچون حارث عود مینواخت (مثلاً ابنقتیبه، المعارف، 576)، کسانی چون ابن ابی اصیبعه را بر آن داشته است که وی را فرزند حارث بن کلده بدانند.
دربارۀ سبب مرگ حارث آوردهاند که یهودیان در غذای ابوبکر سمی ریختند که یک سال پس از ورود به بدن اثر میگذاشت. حارث که آن هنگام با ابوبکر همغذا بود، پس از خوردن چند لقمه دست کشید و گفت که ما را مسموم کردهاند و تا یک سال دیگر خواهیم مرد. چنین نیز شد و پیش از گذشت یک سال (یعنی 13ق / 634م) هر دو در یک روز درگذشتند. در روایاتی دیگر گفتهاند که حارث بن کلده که زودتر از خوردن دست کشیده و سم کمتری وارد بدنش شده بود، مدتی کوتاه پس از ابوبکر درگذشت. این سخن با آنچه دربارۀ درگذشت حارث در روزگار خلافت عمر گفتهاند، همخوانی دارد. بنا به روایتی دیگر این مسمومیت تنها به کوری حارث انجامید (ابنسعد، 3 / 198؛ طبری، 3 / 419؛ مسعودی، 3 / 43؛ ابن عبدربه، 4 / 263، 6 / 276؛ ابناثیر، 2 / 418- 419). برخی از پژوهشگران معاصر همچون بول ــ نویسندۀ مقالۀ «ابوبکر» (نک : EI1, I / 80-81) ــ این روایت را افسانه شمردهاند.
داستان حارث بن کلده و کسرى انوشیروان
ابن عبدربه به نقل از فرغانی متن کامل سخنانی را که به زعم او میان خسرو انوشیروان و حارث بن کلده رد و بدل شده، آورده است (6 / 373-376). همین داستان را ابن ابی اصیبعه (1 / 110-112) و به دنبال او، ابن فضلالله (9 / 161-165) با جابهجایی چند جمله تکرارکردهاند. دستنوشتهای از همین روایت نیز در برلین نگهداری میشود ( آلوارت، شم 6246) که در آن نام راوی هیثم ابن عدی آمده است. حامد ولی در 1910م این اثر را که در برخی نسخ المحاورات فی الطب بینه [حارث] و بین نوشیروان نامیده شده، بهعنوان بخشی از رسالۀ دکتری خود به آلمانی ترجمه کرده است. براساس این رساله، انوشیروان پس از باردادن به حارث بن کلده از نام و نسب و قوم و حرفۀ حارث میپرسد و چون درمییابد که او پزشکی از اعراب اصیل است، زبان به نکوهش اعراب میگشاید و آنها را به کم خردی و نادانی منسوب میکند و با آن دانش، بیگانه میشمارد. حارث در پاسخ میگوید که اگر عرب چنین باشد [به داشتن پزشک] شایستهتر است؛ زیرا نیازمند کسی است که نادانیاش را به صلاح آورد، کژیهایش را راست گرداند، بدنش را تدبیر کند و مزاجش را متعادل گرداند. سپس انوشیروان پرسشهای بسیار از مباحث مختلف را پیش میکشد و حارث نیز یکبهیک بدانها پاسخ میدهد و از شیوۀ کار خویش سخن میگوید (ابن عبدربه، 6 / 373، 374؛ ابن ابی اصیبعه، 1 / 110).
آنچه در این رساله آمده است، بیانگر برخی دیدگاههای پزشکی بقراطی (مانند اخلاط و طبایع چهارگانه)، برخی اندرزهای بهداشتی مبتنی بر میانهروی، و نیز شناخت بهترین نوع از هر چیز است. صدیقی (ص 6) و شارل پلّا (ص 354) به حق مکالمه میان خسرو و حارث را از برساختههای حدود سدۀ 3ق میشمارند و پلا افزون بر این، در انتساب اندرزهای بهداشتی دیگر به حارث نیز تردید میکند (نیز نک : اولمان، 19-20).
نگارش رسائلی مجعول دربارۀ مباحثاتی با مضامین اندرزگونه یا علمی میان پادشاهان نامدار و کسانی که بهنزد آنان بار یافتهاند، بهویژه کسانی که شهرتی در حکمت و دانش داشتهاند، یک گونه یا سنت ادبی بسیار رایج در دورۀ اسلامی و سدههای میانۀ اروپا بوده است. در همین زمینه گفتوگویی نیز میان حارث و معاویه نقل شده است (ابنجلجل، 54). نگارندگـان آثار ادبی ـ تاریخی نیز بارها از اندرزهای بهداشتی حارث یاد کردهاند (ابنقتیبه، عیون ... ، 2 / 65، 3 / 218-272؛ ابن عبدربه، 6 / 184، 376).
مآخذ
ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، 1299ق / 1882م؛ ابناثیر، الکامل؛ ابناسحاق، محمد، السیر و المغازی، به کوشش سهیل زکار، بیروت، 1398ق / 1978م؛ ابنجلجل، سلیمان، طبقات الاطباء و الحکماء، به کوشش فؤاد سید، قاهره، 1955م؛ ابنحبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، بـه کـوشش م. فـلایش هامر، قـاهره، 1379ق / 1959م؛ ابـنحبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ همو، المنمق، به کوشش خورشید احمد فارق، بیروت، 1405ق / 1985م؛ ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق / 1962م؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابندرید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1378ق / 1958م؛ ابنسعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، 1377ق / 1957م؛ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، مکتبة نهضة مصر؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1363- 1368ق / 1944- 1949م؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، 1890م؛ ابن فضلالله عمری، احمد، مسالک الابصار، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، 1408- 1409ق / 1988- 1989م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، قاهره، 1343- 1348ق / 1925-1930م؛ همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1969م؛ ابنهشام، عبدالملک، السیرة النبویة، به کوشش مصطفى سقا و دیگران، قاهره، 1375ق / 1955م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، دارالمعارف؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، بریل، 1866م؛ سهیلی، عبدالرحمان، الروض الانف، بیروت، 1412ق؛ صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، به کوشش غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران، 1376ش؛ طبری، تاریخ؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، قاهره، دارالمصطفى؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء، اختصار زوزنی، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، 1903م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، 1970م؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه؛ واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، آکسفرد، 1404ق / 1984م؛ نیز:
Ahlwardt ; EI1; Pellat, Ch., «Al-Ḥārith b. Kalada», EI2, S; Siddiqi, M. Z., Studies in Arabic and Persian Medical Literature, Calcutta, 1959; Ullmann, M., Die Medizin im Islam, Leiden / Köln, 1970.